داستان تسلیم نشدن و موفقیت استیو هاروی

زندگی نامه افراد موفق 1399/09/20 22:40:37

داستان زندگی استیو هاروی از جمله رویاهای به واقعیت تبدیل شده ای است که به ما می‌آموزد درست لحظه‌ای که از همه چیز ناامید شده‌ایم، باز هم امیدی برای ساختن یک...

داستان زندگی استیو هاروی از جمله رویاهای به واقعیت تبدیل شده ای است که به ما می‌آموزد درست لحظه‌ای که از همه چیز ناامید شده‌ایم، باز هم امیدی برای ساختن یک زندگی خوب وجود دارد. استیو هاروی از جمله کسانی است که برای دستیابی به رویاهایش بیش از ۳ دهه از زندگی‌اش را صرف کرد و سرانجام به نتیجه رسید. از داستان موفقیت و بیوگرافی استیو هاروی می‌توان چنین نتیجه گرفت که مداومت و اصرار بر روی یک هدف مشخص، می‌تواند در نهایت به موفقیت ختم شود.

تولد استیو هاروی :

بردریک استفان هاروی (Broderick Stephen Harvey) که به استیو هاروی (Steve Harvey) معروف هست، متولد سال 1957 میلادی (1335 شمسی) در آمریکا می باشد.او فرزند جسی هاروی (یک کارگر معدن ذغال سنگ) و الیزا ورا است. او پنجمین فرزند خانواده است که پدرش در معدن زغال سنگ کار می کرد و در سال 2000 بخاطر بیماری های ریه در گذشت.

زندگی استیو در نوجوانی :

استیو در سال 1974 از دبیرستان فارغ التحصیل شد و پس از آن هم وارد دانشگاه شد. در آن زمان ها هیچکس فکر نمی کرد او فرد معروفی شود اما او آنقدر روی هدف خود متمرکز شده بود که هیچ کس نمی‌توانست رویای او را بدزدد.

در سال 1976 همزمان که در دانشگاه درس می خواند در یک پمپ بنزین هم مشغول به کار شد و شب ها هم در همانجا می خوابید چون جایی برای خواب نداشت. پس از 3 سال از آنجا اخراج شد. مدتی هم به عنوان کارگر مکانیکی، فروشنده ی بیمه و پست چی کار کرد.

علاوه بر آن، مدتی هم در فرش شویی و همچنین در آژانس مسافرتی مشغول بود. در همین حوالی با دو هنرمند «ریچ» و «بکی لیس» آشنا شد که زمینه موفقیت استیو هاروی را فراهم کرد.

هدف استیو و ترک خانه:

استیو عاشق خنداندن مردم و اجرای زنده و بخصوص اجرا در تلویزین بود. او برای رسیدن به اهدافش ویدئوهای زیادی از خود ضیط می کرد و برای برنامه ها تلویزیونی ارسال می کرد. او برای رسیدن به اهدافش خانه پدری را ترک کرده و به دنبال آرزوهایش بود.

داستان موفقیت استیو هاروی و رسیدن او به آرزوهایش از زبان خودش:

شب ها در پارکینگ هتل می خوابیدم. چاره ای نداشتم چون جایی رو نداشتم که برم و توی ماشینم زندگی میکردم. 35 دلار بیشتر نداشتم. گفتم خدایا خیلی دارم تلاش میکنم به آرزوهام برسم، منو به حال خودم ول نکن.

داشتم گریه میکردم که بهم الهام شد خدا داره بهم میگه اگه از جات بلند شی تو رو جاهایی خواهم برد که تا بحال نرفتی.من همیشه با خدا صحبت می کردم.ولی دیگه آماده تسلیم شدن بودم و به خدا گفتم بیخیال، من دیگه نمی تونم.

تماسی که حکم معجزه را برای او داشت:

سوار ماشینم شدم و رفتم به تلفن عمومی. می خواستم به پدرم زنگ بزنم که بهم اجازه بده برگردم به خونه. گفتم بزار قبلش پیغام گیر رو چک کنم. (در آن زمان با وارد کردن یک کد می شد پیام ها را چک کرد) صدای بوق اومد و بعد این صدا پخش شد : هی استیو چک ساتن هستم، از طرف شبکه شوتایم سالن آپولو. من یکی از ویدئوهات رو دیدم و خیلی خنده دار بود. اگر بتونی یکشنبه شب خودت رو برسونی اینجا، دوست داریم توی تلویزیون برنامه تو رو پخش کنیم. اگه میتونی خودت رو برسونی حتما بهم زنگ بزن.

آرزوی محال :

تلفن رو قطع کردم. داشتم داغون می شدم. کل آرزوم این بود که توی تلویزیون برنامه اجرا کنم. ولی نمی تونستم خودم رو برسونم نیویورک. فقط 35 دلار داشتم. چطور برسم نیویورک؟ نه نمی تونم. همونجا تو باجه تلفن ایستاده بودم و زار زار گریه می کردم. گفتم خدایا این حتما یه نشونه است که بهم میگه برگرد خونه. هدفم این بود که توی تلویزیون باشم و نمی تونستم بهش برسم.

لحظه خیلی سختی بود. با خودم گفتم بزار دوباره پیامش رو گوش بدم، شاید منظورش یکشنبه هفته دیگه باشه و بتونم تا اون موقع پول جمع کنم.گفتم بزار دوباره امتحان کنم. دوباره گوش دادم، گفته بود همین یکشنبه…

امید تازه:

خواستم گوشی رو قطع کنم که دوباره صدای بوق اومد. یک پیام دیگر دارید. این پیام دفعه قبل نبود. کد رو وارد کردم و به پیام دوم گوش دادم. سلام استیو. تام سوو هستم از کمدی کاروان.. گفت جمعه شب یه برنامه تو جکسون ویل فلوریدا دارم. دستمزدش 150 دلار هست و اگر خودت رو برسونی 150 دلار گیرت میاد.امروز پنج شنبه بود. سریع بهش زنگ زدم و گفتم تام، کار رو به یکی دیگه دادی؟ گفت نه هنوز موجوده، می تونی خودت رو برسونی؟گفتم من پنسیلوانیا فلوریدا هستم. فقط سه ساعت و نیم راهه.

300 دلار طلایی :

پس رفتم جکسون ویل فلوریدا. اون شب ترکوندم و 150 دلار گیرم اومد. صاحب کلوب گفت تو از کسی که استخدام کردیم بامزه تری. اگه فردا شب هم بمونی 150 دلار دیگه بهت میدم.حالا 300 دلار داشتم. پس زنگ زدم به چاک ساتن.گفتم هنوز اون کار توی شوتایم آپولو رو به شخص دیگه ای ندادی؟ گفت هنوز یه جای خالی داریم.گفتم دارم میام.

پرواز به سوی خوشبختی :

بعدش زنگ زدم هواپیمایی ایسترن. یه پرواز ویژه به قیمت 99 دلار برای رفت و برگشت از فلوریدا به نیویورک داشتن. ماشینم رو توی فرودگاه پارک کردم و سوار هواپیما شدم.

کل زندگیم داخل 2 تا کیف جا شده بود.ساعت 11 رسیدم آپولو. بهم گفتن نمی تونی اینجا بمونی چون آخر شب نوبت تو هست. گفتم واقعا جایی رو ندارم که برم. اگر بزارین همین جا بمونم قول میدم که از جام تکون نخورم. بهم گفتن برو طبقه بالا و پایین هم نیا. اجرای من آخرین اجرا بود و ساعت 11 شب برگزار میشد. به حدی استرس داشتم که نمی تونستم نفس بکشم. تمام کسانی که تا اون موقع برای اجرا رو صحنه رفته بودن توسط تماشا چی ها مورد تمسخر قرار گرفته بودن.

استیو بر روی صحنه

اولین اجرای تلویزیونی سرنوشت ساز:

نوبت من رسید. رفتم روی صحنه و جوکی که توی راه فلوریدا به نیویورک نوشته بودم رو اجرا کردم. آپولو منفجر شد، همه ایستادن و من رو تشویق کردن.وقتی از روی صحنه پایین اومدم زدم زیر گریه. باورم نمی شد. برای یک شب اجرا توی برنامه تلویزیونی 750 دلار گرفتم. تا حالا هیچ وقت برای جوک گفتن در یک شب انقدر پول نگرفته بودم. این اولین حضورم در تلویزیون بود.

اولین تجربه مجری گری:

چند هفته بعد یکی از مجری های برنامه استعفا داد و به برنامه دیگری رفت. بهم پیشنهاد دادن که به نیویورک برگردم و مجری برنامه شب های آماتور بشم.به نیویورک رفتم، مجری برنامه شدم و ترکوندم. برنامه من رکورد طولانی ترین برنامه تلویزیونی رو زد و 8 سال ادامه داشت. تا اون موقع هیچ کس 8 سال پشت هم در یک برنامه اجرا نکرده بود.

در این مقاله از مجله اینترنتی بیننده به ابعاد پیروزی استیو هاروی می پردازیم.

ضمانت پیروزی :

پس هر زمان که داری تسلیم میشی داری ضمانت میکنی که هیچ وقت به هدفت نمی رسی. فقط زمانی به هدفت خواهی رسید که تحت هیچ شرایطی تسلیم نشی.خدا همیشه به کمکت میاد، اون هیچ وقت دیر نمیکنه. حتی در بدترین شرایط.

وقتی بهم گفتن خودت رو برسون نیویورک با خودم گفتم امکان نداره بتونم خودم رو برسونم.اما خداوند کاری کرد که تلفن زنگ بخوره، من به فلوریدا برم و 300 دلار گیرم بیاد. و بعد از اون 750 دلار در نیویورک. باورم نمی شد این اتفاقی بود که برای من افتاد زمانیکه تسلیم نشدم. لحظه ای که یاد گرفتم ایمان همه چیز آدمه و همیشه باید ایمانت رو حفظ کنی.

استیو هاروی اکنون بازیگر، کمدین، نویسنده، تهیه کننده و مجری تلویزیون و رادیو است.هاروی یک مسیحی است و موفقیت خود را مدیون ایمان خود به خدا می‌داند.